جدول جو
جدول جو

معنی حب الراس - جستجوی لغت در جدول جو

حب الراس
(حَبْ بُرْ را)
زبیب الجبل. (ضریر انطاکی). کشمش کولی. کشمش کاولیان. (تحفۀ حکیم مؤمن). زبیب بری. میویزک. میویزج. اسطافیس اغریا
لغت نامه دهخدا
حب الراس
مو ریزک از گیاهان مویزک
تصویری از حب الراس
تصویر حب الراس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رب الناس
تصویر رب الناس
پروردگار مردمان، خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حق الناس
تصویر حق الناس
حقی که مردم نسبت به یکدیگر دارند مانند تجاوز نکردن به جان، مال، ناموس، شرف و حیثیت یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
(حَقْ قُنْ نا)
آنچه آدمی سزاوار آن است از دین یا ارث یا نفقه یا شفعه یا حبوه و امثال آن.
- امثال:
حق الناس مقدم بر حق اﷲ است
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بُلْ)
پستۀ غالیه. (بحر الجواهر) (ریاض الأدویه). تخم غالیه. فستق الهاویه. جوزبوا. جوزبویا. جوزالطیب. چارگون. جارگون. شوع. صاحب اختیارات گوید: دانه ایست به شکل فستق اما پوست وی تنک بود و سهل شکن باشد و آنرا فستق الهاویه خوانند و در طعم وی تلخی بود با قبض و بهترین وی بزرگ و خوشبوی بود و طبیعت وی گرم است در سیم و گویند تر است در اول، سودا و بلغم رانافع و مقدار مستعمل روزی تا دو درم بود جلاء بدهد وثآلیل و کلف و دانه هائی که در روی پیدا میشود و جرب و حکه را نافع بود و سدّۀ جگر و سپرز بگشاید و صلابت آن نرم کند چون با آرد کرسنه ضماد کنند، و اسحاق گوید مضر است به جگر و مصلح وی رازیانه است و دیسقوریدوس گوید بدل وی به وزن وی قشورالسلیخه بود و گویند بدل آن به وزن آن فوه و نیم وزن آن قشورالسلیخه و ده یک آن بسباسه بود و آن را به شیرازی تخم غالیه خوانند. و صاحب تحفه گوید: دانه ایست کوچکتر از پسته و مدوّر و در غلافی مثل غلاف لوبیا و با اندک تلخی و پوست اوسفید و رقیق و درخت او بزرگتر از درخت گز و برگش شبیه برگ بید و بسیار سبز و گلش مثل ریحان و آژده. در دوم گرم و خشک و مفتح سدّۀ جگر و سپرز و مسهل بلغم خام و عصارۀ او مقیی ٔ و آشامیدن جرم او با آب و سرکه جهت سپرز مجرّب و فتیلۀ او جهت رعاف و سنون آن جهت استحکام لثه و ضماد او جهت اورام صلبه و تشنج و مفاصل و ضعف و صلابت جگر و سپرز و مواد سوداوی و بلغمی و کلف و جرب و حکه و با بول جهت ثآلیل نافع و مقیی ٔ و مضر جگر و معده و مصلحش رازیانه و قدر شربتش تا دودرم و بدلش یک وزن و نیم او سلیخه و عشر او بسباسه و روغن او جالی و محلل و جهت درد گوش و دوی و طنین ورفع ثآلیل و شقاق مزمن و نرم کردن عصب و درد دندان و اوجاع بارده و فالج و امثال آن و تحلیل ورم جگر و سپرز و بواسیر و با مصطکی جهت قی بلغمی و ضماد او باعنبر جهت نزلات بارده و سردی دماغ و جرب و حکّه و تقشر جلد و قلع آثار قروح و آشامیدن یک مثقال او با آب و عسل مهیج قیی ٔ و مسهل و با آب سرکه جهت تنقیۀ جگر و سپرز و پنج درهم او مسهل رطوبات رقیقه و مضر معده و مصلحش انیسون و چون داخل طیوب کنند متکرج نمیشود. و در مخزن الأدویه آمده است: به پارسی پستۀ غالیه گویند. گرم است در دوم و تر است در اول، کلف و خیلان را ببرد و جرب و خارش اعضاء را نفع دهد و صلابت سپرز را سودمند آید و شربتی از او دو درم تا سه درم است
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بُلْ)
عرمض. حب رند. حب الدهمست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مانند فندقی کوچک بود و پوست وی بغایت سیاه و تنگ بود و مغز آن به دو نیمه بود بغایت سخت و لون آن به زردی مایل بود و اندکی عطریت در وی بود و طبیعی وی گرم و خشک است در سیم. دو مثقال آن چون با می پخته بیاشامند و بقراط گوید یک مثقال، نافع بود جهت دشخواری زادن و چکیدن بول و حیض براند و گزیدگی جمیع جانوران را نافع بود. فولس گوید: تریاق جمیع زهرها بود و از خواص وی آنست که چون نقیع وی در خانه بیفشانند مگس بگریزد و سودمند بود جهت سپرز که از رطوبت بود چون با راسن بیاشامند و دردسر را که از سبب بلغم وریاح غلیظ بود نافع بود و مصلح آن زرشک تازه بود و بدل وی حب محلب بود با مغز بادام تلخ. (اختیارات بدیعی). گرم و خشک است در سیوم. چون دو مثقال از او میل کنند خداوند خدر و فالج را نفع دهد و مغص را که از ریاح غلیظه بود دفع کند و بدلش مغز بادام تلخ است
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بُلْ عَ)
کبابه. و گویند تخم نیلوفر است. (داود ضریر انطاکی). کبابۀ عربی. و نیز رجوع به قانون بوعلی چ تهران ج 1 ص 214 شود
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بُضْ ضِ)
مازریون. (داود ضریر انطاکی). تخم ریباس
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بُرْ ری)
صاحب اختیارات گوید: بپارسی تخم ریباس خوانند. بهترین وی تازه بود و طبیعت وی سرد و خشک و قابض بود. و نافع باشد جهت حرقت صفرائی و جرب و حکه و بدل آن تخم حماض بستانی بود
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بُلْ)
صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: تخم مورد است، به گرگان و طبرستان او راموردانه گویند. مورددانه. میوۀ مورد. تخم مورد. صاحب اختیارات بدیعی گوید: بپارسی تخم مورد گویند بهترین وی بستانی فربه و رسیده بود و طبیعت وی سرد و خشک بود قابض و بقراط گوید سرد و خشکست در دویم و گویند گرم است. شکم ببندد و منع نفث دم کند و معده و اعضا را قوت دهد و بول براند و سرفه را نیکو بود و مقدار مأخوذ از وی سه درم بود و صاحب تقویم گوید پنج درم و ریشهای اندرونی رانافع بود و گزیدگی رتیلا و عقرب را چون با شراب بیامیزند و بیاشامند نافع بود و ریش مثانه را سود دهد خواه تر خواه خشک و چون بپزند و با شراب ضماد کنند ریشهای کعبین و قدمین زایل کند و چون تر بود بکوبند و با شیر بر ورم چشم ضماد کنند تحلیل کند و جرب و بواسیر و ورم مقعد را نافع بود چون بدان طلا کنند با عسل وچون سحق کنند و بر کلف روی طلا کنند آنرا ببرد و قلاع را نافع بود. اسحاق گوید: بسیار وی مضر بود و مصلح وی صمغ عربی بود و بدل او آب ورق وی بود با نیم وزن آن سعتر و گویند به وزن آن و بعضی گفته اند حب الاس را بپارسی تخم مورد و تخم مورداسپرم گویند سرد و خشک است در اوّل و گویند گرم و خشک است شکم ببندد و منع نفث دم کند و معده را قوّت دهد و بول براند و سرفه رامفید بود و گزیدگی رتیلا و عقرب را نفع رساند و ریش مثانه را سودمند آید و مضر است به مثانه و مصلح آن صمغ عربی است و شربتی از او سه درم تا پنج درم است
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بُرْ رُمْ ما)
ناردان. (محمود بن عمر ربنجنی). ناردانه. ناردانگ. اناردانه. (مهذب الاسماء). دانۀ انار: بهترین وی ترش وفربه بود و طبیعت وی سرد و خشک بود و قابض بود و ترش وی چون خشک بود شکم ببندد و منع مواد صفرائی کند وغثیان ساکن کند و قی ٔ بازدارد و فم معده گرم را قوت دهد و عصارۀ وی خاصه ترش، چون بپزند و با عسل بیامیزند نافع بود جهت ریشها که در دهن بود و در معده ریشهای پلید و گوشت زیاده و درد گوش و اندرون بینی که ریش شده باشد و بدل وی سماق است. واﷲ اعلم. سرد و خشک است در اول. شکم ببندد و قی ٔ و غثیان بازدارد و صفرا فرونشاند و شربتی از او سه درم تا ده درم است
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بُرْ را سِ)
صاحب تحفه گوید: دانه ایست شبیه به مویزج و ملسا و غلافی دارد شبیه به قرطم و پهن و با اندک تندی و عطریت و گل نبات او شبیه به سوسن. و راسن درحرف راء مذکور است. در دوم گرم و خشک و مبهی و مقوی موی و مانع ریختن آن و جهت امراض بارده نافع و قدر شربتش تا دو درهم و بدلش راسن است بقدر نیم وزن آن و مؤلف مالایسع مویزج را حب راسن دانسته و اشتباه او از جهت مشابهت با اوست - انتهی. صاحب بحر الجواهر گوید: دانه ایست که از کوههای کردستان و جبال فارس آرند مانند حلبه و حب الراسن از آن گردتر است و زردتر و مزه اش تلخ باشد - انتهی. و صاحب اختیارات گوید: صاحب مفرده گوید مویزج است و سهو کرده است. صاحب منهاج (در) ماهیت آن، راست گفته است که آن زردرنگ و طعم آن تلخ بود و گردشکل بود، مانند تخم حلبه و از کوهستان فارس خیزد و کردستان و آنرا دانج البرّ گویند. و راسن بر دو نوع است: جبلی و بستانی و این تخم جبلی است و ازآن بستانی در باب راء در صفت راسن گفته شود. و این نوع که گفته شد قوت موی دهد و از آفات نگاه دارد چون بکوبند خرد و بدان سر شویند و اگر طلا کنند شاید
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بُرْ رَ)
دانۀسپندان. تخم سپندان. بزر سپندان. سپندان. (دستوراللغه). سپندانه. (مهذب الاسماء). حرف. (ضریر انطاکی). حرف نبطی. تخم نوعی از جرجیر. تخم ترتیزک. سپندان دانه. (محمود بن عمر ربنجنی). تخم اسفندان. شب خیزک. (حمداﷲ مستوفی). ثفّا. صاحب تحفه گوید: تخم نوعی از جرجیراست که حرف نبطی باشد. و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: حب الرشاد، تخم سپندان است و تخم سپندان چند نوع است، بعضی خرد است آنرا حرف گویند و اندر خوردنیهاء گرم بیشتر بکار دارند و بعضی سپید است و گرد آنرا خردل گویند و اندر طلی ها بیشتر بکار دارند و بعضی درازاست بر شکل تخم شاه اسپرم و آنرا حب الرشاد گویند - انتهی. و صاحب اختیارات گوید: حب الرشاد، حرف است و بهترین وی بابلی بود و طبیعت آن گرم و خشک است و سفید وی حرارت کمتر دارد از سرخ، زحیر و مغص بلغمی را نافع بود چون به آب گرم و روغن گل بیاشامند عرق النسا رانافع بود چون بکوبند و برورک ضماد کنند. و قولنج راسه مثقال بکوبند و بیاشامند و بدل آن در ضماد عرق النسا شیطرج بود و باقی منفعت وی در حرف گفته شود - انتهی. و حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب گوید: آرزوی طعام آرد و قوت باه دهد، بدین سبب آنرا شب خیزک خوانند
لغت نامه دهخدا
محلول مواد قلیایی از قبیل سود و پتاس درآب که جهت شستشو و سفید کردن لباسها و ملافه (ملحفه) ها بکار میرود محلول تیزاب صابون پزی
فرهنگ لغت هوشیار
سر سمیره بلند ترین خط تپه یا کوه مقابل خط القعر. یاخط الراس جغرافیایی. بلندترین خطی که در بالای تپه و کوه متصور است. خط الراس نظامی. قسمتی از بالای تپه که مسلط بر قوای دشمن باشد و دشمن نتواند نفرات متمرکز در آن را ببیند
فرهنگ لغت هوشیار
حقی است که افراد نسبت بیکدیگر دارند و باید رعایت آنها را بکنند مانند عدم تجاوز به مال و ناموس و جان یکدیگر. حق الناس باین معنی معمولا در معاملات ذکر میشود مانند: حق شفعه حق مضاجعت حق موقوف علیهم نسبت بوقف و عین موقوفه حق نفقه عیال و اولاد. این نوع حقوق بر دوقسم است: حقوق قابل انتقال واسقاط حقوق غیر قابل اسقاط و انتقال. بالجمله رد ودایع و امانات و حفظ حیثیت و احنرام افراد بمال مردم و احتراز از غضب اموال مردم و حرق و نهب و اتلاف آن از حقوق ناس است که قابل عفو و بخشایش از طرف هدا نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام الراس
تصویر ام الراس
مادر سر بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب الاراک
تصویر حب الاراک
آلبالو تلخ از گیاهان آلبالوی تلخ
فرهنگ لغت هوشیار
سپندان تخم تر تیزک از گیاهان تخم نره تیزک، تخم شاهی آبی، تخم خردل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب الرمان
تصویر حب الرمان
دانه انار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب الرند
تصویر حب الرند
حب الغار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب الریباس
تصویر حب الریباس
تخم ریواس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب الضراط
تصویر حب الضراط
تخم مازریون، تخم ریواس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب العروس
تصویر حب العروس
کبابه از داروها کبابه، تخم نیلوفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب الغار
تصویر حب الغار
میوه غار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب النسا
تصویر حب النسا
سیفلیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب الهال
تصویر حب الهال
از پارسس دانه هل دانه های هل را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب الهان
تصویر حب الهان
حب الهال، حب البلوغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رب الناس
تصویر رب الناس
پروردگار مردمان
فرهنگ لغت هوشیار
مور دانه از گیاهان مورد دانه تخم گیاه مورد را گویند که بنامهای موردانه و مورد دانه نیز موسوم است. میوه خشک شده این گیاه را هم بهمین نا خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب الراسن
تصویر حب الراسن
از پارسی راسن دانه زنجبیل شامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب البان
تصویر حب البان
بانگ از داروها گوزبویا جوزبویاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حق الناس
تصویر حق الناس
((~ُ نُ))
حقی که افراد نسبت به یکدیگر دارند و باید رعایت کنند
فرهنگ فارسی معین